سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را هرجا که باشد بگیر که حکمت در سینه منافق بالا و پایین می رود تا از آن بیرون آید و در سینه مؤمن کنار همراهانش جای گیرد. [امام علی علیه السلام]
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :42
بازدید دیروز :4
کل بازدید :583334
تعداد کل یاداشته ها : 136
103/9/7
10:3 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
البوغبیش[231]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

مسابقه الکترونیکی میلاد امام حسن در تبیان اصفهان

درباره سیره رفتاری به ویژه شجاعت امام حسن علیه السلام گفتنی ها بسیار است اما در این مختصر تنها به مشتی از خروار اشاره می شود:

ایشان در دوران کودکی هم از بیان حق و اعتراض به حق کشی ابایی نداشت. در یکی از روزها در حالی که کودکی هفت یا هشت ساله بود خود را به مسجد رسول خدا رسانده و ابوبکر را که در جایگاه جدش پیامبر(ص) نشسته بود مخاطب ساخته و با همان لحن کودکانه، ولی پرمعنی و کوبنده، به او فرمود: «فرود آی و فرود آی از منبر پدرم و به سوی منبر پدرت برو!» امام حسن همه آن چه را که ممکن بود به صورت مناظره و استدلال بیان دارد، با همین دو جمله کوتاه و پرمعنی اظهار فرمود. خلیفه که غافلگیر شده بود در پاسخ فرزند رسول خدا گفت: راست گفتی به خدا سوگند که آن منبر پدر توست نه منبر پدر من.1 امام حسن تنها کسی بود که در جنگ جمل حامیان شتر سرخ موی را که در حمایت جاهلانه از یک شتر فتنه انگیزی و لجاجت می کردند، پراکنده ساخته و نیزه خود را در شکم بت سرخ فرود آورد.2 در جنگ صفین نیز وقتی امیر المؤمنین(ع) تاخت بی باکانه امام حسن(ع) را دید با نگرانی متوجه اطرافیان شده فرمود: این پسر را نگه دارید... که من از آمدن این دو (حسن و حسین) دریغ دارم مبادا به خاطر (آمدن) این دو نسل رسول خدا(ص) قطع شود.3

کنیزکی آمد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه داد. حسن بن علی(ع) به او گفت: تو در راه خدا آزادی! من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکی شاخه گلی بی ارزش به شما هدیه کرد و شما او را آزاد کردید؟

ایشان در پاسخ فرمودند: این گونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود: «وقتی تحیتی به شما دادند، تحیتی بهتر بدهید». و بهتر از آن گل، آزادی اوست.4

ابن کثیر از علمای اهل سنت در کتاب البدایه و النهایه روایت کرده که امام (ع) غلام سیاهی را دید که گرده نانی در پیش خود نهاده وخودش لقمه ای از آن می خورد و لقمه ای دیگر را به سگی که آن جا بود می دهد. امام (ع) که آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟ پاسخ داد من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم! امام (ع) به او فرمود از جای خود بر نخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می کرد از وی خریداری کرد، آن گاه آن غلام را آزاد و باغ را نیز به او بخشید!5