روزی کلاغ مادر در زمستانی سرد غذایی نداشت که به جوجه هایش
دهد هر چه قدر دنبال غذا گشت نتوانست چیزی پیدا کند تا اینکه
نگاهی به بچه هایش انداخت اشک از چشمانش جاری شد کلاغ مادر
تکه تکه از گوشت بدنش کند و به جوجه هایش داد تا سیر شوند انقدر
از بدن خود کند تا روزی کلاغ مادر مرد جوجه هایش در جواب گفتند
{خوب شد مرد خسته شدیم از غذای تکراری}
هر کسی زیبایی منحصر بفرد دارد. هر کسی رویاهایی دارد که دیگران چیزی در موردش نشنیده اند. هر کسی استعدادهایی دارد که مردم به آن توجهی نکرده اند. هر کسی دارای ضعف های درونی پنهان است. هر کسی داستانی ناگفته دارد، پس هرگز با این تصور که سراسر زندگی کسی را می دانید در موردش شروع به پیش داوری و قضاوت نکنید چون احتمالاً واقعیت این است که همه چیز را درباره او نمی دانید.
می نویسم دوستت دارم نگو تکراری ست
شاید روزی برسد که نباشم تکرارش کنم
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود آبادی نیست
تا در همه جهان یکی زندان هست درهیچ کجای عالم آزادی نیست